حضرت آيت اللّه مشكينى (رضوان اللّه تعالى عليه) در سال 1300هـ . ش، در يكى از روستاهاى مشكين به نام آلِنى ديده به جهان گشودند كه شهرت ايشان هم «فيض آلِنى» است. ايشان، در اوايل كودكى، همراه پدرشان براى تحصيل به نجف اشرف تشريف بردند و حدود چهار سال در آن جا، مكتبخانه می رفتند. در اين جا، خوب است به نكته اى اشاره كنم، ايشان می فرمودند:«پدرم سواد طلبگى داشت، وليكن آن موقع، بعضى از طلاب نوشتن بلد نبودند و پدر من هم نوشتن برايش خيلى سخت بود، به همين جهت، من را از كودكى در مكتب، نزد خطاط گذاشت كه خطم خوب شود». به همين جهت، خط ايشان بسيار زيبا بود.
نكته قابل توجه ديگر، درباره زندگى خانوادگى ايشان و نياكانشان است كه آن را در يكى از كتابهايشان به نام كشكول آورده اند. جد هفتم آيتالله مشكينى، به نام ملامحمد تقى، در همين روستاى آلِنى زندگى مىكردند و محبوبيت فراوانى در ميان اهل روستا داشتند. در آن زمان كه دوران حكومت نادرشاه بود ـ گويا نادرشاه، از طرف تركيه با سپاه خودش می آمده، كه به روستاى آلِنى می رسد. ايشان نقل مراجعه می كردند. وقتى نادرشاه به چشمه آب می رسد، زن و مرد و دختر و پسر، مشغول برداشتن آب از چشمه بودند. نادرشاه تشنه آب بوده و دختر بچه اى كوزه آب خود را به ايشان می دهد. نادرشاه آب را كه می خورد، نگاهى به چهره اين دختر می اندازد و مجذوب او می شود.
به دختر می گويد:«شما بيا با من باش». دختر بچه می ترسد و فرار می كند و به ده می آيد و در خانه جد آيتالله مشكينى بست می نشيند. نادرشاه دستور می دهد كه آخوند روستا را كه همان جد ايشان ملا محمد تقى بود ـ احضار كنند. وقتى او را پيش نادرشاه مى آورند، نادرشاه به او دستور می دهد كه:«عقد اين دختر را براى من بخوان!». ايشان هم طبق ضوابطى كه هست، پدر و مادر دختر را می خواهد و می گويد كه:«ايشان مىخواهد با دختر شما ازدواج كند». آنها مىگويند كه:«مايل نيستيم و نمی خواهيم». ايشان به نادرشاه می گويد كه:«من نمی توانم صيغه عقد را اجرا كنم، چون پدر و مادر دختر راضى نيستند».
نادرشاه می گويد:«تو كارى به اين كارها نداشته باش. كار خودت را بكن و عقد را بخوان». ايشان میگويد:«نمیخوانم» و به دليل همين امتناع، نادرشاه دستور میدهد كه خميرى را به شكل عمامه آماده مىكنند و به جاى عمامه روى سر ايشان می گذارند و روغنى را داغ می كنند و وسط اين خمير ـ كه همان مغز سر اين عالم متقى بوده ـ می ريزند و ايشان به خاطر دفاع از حق اين دختر و پدر و مادر، شهيد می شوند. به هر حال، ايشان از چنين خانوادهاى برخاسته است. بعد از فوت پدر، به وصيت ايشان، براى ادامه تحصيل به اردبيل می آيند. در اردبيل، مقدارى صرف و نحو می خوانند و بعد با يكى از دوستان يا با استادشان، به قم مشرف می شوند، كه اواخر حكومت رضاخان بود.
در آنجا درس سطح را تمام مىكنند. يكى از اساتيد ايشان ـ كه من به خاطر دارم ـ حضرت آيتالله بهاءالدينى بودند، كه گويا قوانين را پيش ايشان خوانده باشند، در درس خارج، ابتدا به درس حضرت آيتالله حجت رفتند و بعد كه آيتالله بروجردى به قم تشريف آوردند، جزء اصحاب و شاگردان ايشان بودند. يادم است ايشان می فرمودند:«آيتالله بروجردى كه تازه به قم تشريف آورده بودند، گويا در خانه شان تدريس می كردند و حدود 18 نفر از فضلا در درس ايشان حاضر می شدند. بنده هم در درس آيتالله بروجردى شركت می كردم، كه بعد ديگر حوزه درسشان گسترده تر شد و ايشان به تدريج، تنها مرجع عالم تشيع شدند.»
آيتالله مشكيني در حد مرجعيت بودند، چرا وارد اين عرصه نشدند؟
يكى از نكاتى كه در باب بى اعتنايى ايشان به دنيا و مقام هاى دنيوى، بايد مورد توجه قرار بگيرد، اين است كه ايشان با اينكه سابقه تدريس شان از همه مراجع فعلى بيشتر بود و بعد از آيتالله گلپايگانى و آيتالله اراكى، انتظار خيلى از بزرگان حوزه اين بود كه ايشان رساله منتشر كنند و خودشان را در مقام مرجعيت قرار دهند، اما چنين نكردند. در اين باره، من خاطرهاى دارم كه خيلى جالب توجه است.
ايشان شايد حدود دو سال قبل از اينكه آيتالله گلپايگانى و آيتالله اراكى از دنيا بروند، رسالهاى را تهيه كردند و به من فرمودند كه با دو نفر از بزرگان فعلى مشورت كنم، كه آيا ايشان اين رساله را منتشر كنند يا نه؟ من با آن دو بزرگوار مشورت كردم، و هر دو تأييد كردند كه ايشان رساله خودش را منتشر كند. يكى از آن دو بزرگوار گفت:«اگر ايشان نظر من را مىخواهند، من واجب مىدانم كه ايشان رساله خودش را منتشر كند».
من اين مطلب را به آيتالله مشكينى منتقل كردم، و ايشان هم رساله را به چاپخانه دادند كه منتشر شود. نمی دانم اين وسط چه اتفاقى افتاد، كه يكمرتبه ايشان رساله خودشان را از چاپخانه گرفتند و ديگر هر كارى كردند، ايشان آمادگى نداشتند كه رساله را منتشر كنند. يك روز سر سفره، من سؤال كردم:«حاج آقا! چه شد كه شما رساله را پس گرفتيد؟»، ايشان فرمودند كه: «مرجعيت، يك انسان راكب مىخواهد و من راجل هستم» و بيش از اين هم چيزى نگفتند. به هر حال، با اينكه ايشان از نظر علمى و سوابقى كه در حوزه داشتند، چيزى از ديگران كم نداشتند، آمادگى اين را پيدا نكردند و من علت آن را نمىدانم. آنچه مىدانم، اين است كه ايشان، تا آن جا كه ضرورت نداشت، هيچ علاقهاى به مقامهاى دنيوى نداشتند، هر چند كه آن مقام، همراه با مقامهاى دينى و معنوى باشد. شايد احساس كردند كه ديگران آمدهاند و رساله دادهاند و ديگر چه ضرورتى دارد كه ايشان هم خودشان را در مقام مرجعيت قرار دهند. حتى بچههاى خودشان را هم به آيتالله فاضل لنكرانى ارجاع داده بودند و اگر كسى سؤال میكرد، اين را میگفتند.
بهرغم رفاقت چندين ساله كه آيت الله مشكيني با آقاي منتظري داشتند، چه عاملي موجب شد تا هم در ماجراي عزل آقاي منتظري از قائم مقامي رهبري و هم پس از آن در قضيه 13 رجب سال 76، آيتالله مشكيني با صراحت در نماز جمعه واكنش نشان داده و موضعگيري صريحي عليه آقاي منتظري كردند؟
مرحوم آيت الله مشكيني با آقاي منتظري خيلي نزديك و دوست صميمي بودند، اما در موضوع نظام و مسئله امام و ولايت، آقاي مشكيني با كسي تعارف نداشت، به همين جهت به طور جدي با اين مسئله برخورد كرد، حتي قبل از اين مسئله در قضيه مهدي هاشمي در آن نامه اي كه در خاطرات آقاي منتظري هم هست، نسبت به بيت ايشان حتي زماني كه منتظري به عنوان قائم مقام رهبري انتخاب شد، هشدار جدي دادند.
ايشان در اين مسئله خيلي جدي بود به همين جهت حفظ نظام را بر هر چيز مقدم ميداشت و به همين دليل بود كه بعد از قضاياي مهدي هاشمي به طور كلي رابطه خود را با آقاي منتظري قطع كرد.
آيا آيت الله مشكيني با انتخاب آقاي منتظري به عنوان قائم مقام رهبري مخالف بودند؟
نه، ايشان مخالف نبودند، خودشان رئيس خبرگان بودند. در اين زمينه در كتاب سنجه انصاف مفصل توضيح دادم. البته آقاي منتظري ميگويد كه اين كار را كردند كه من را زمين بزنند، متأسفانه آقاي منتظري از اين اقدام چنين برداشتي داشت، اما در نامهاي كه آقاي مشكيني به آقاي منتظري مينويسد ميگويد تنها نگراني من از بيت شما و افرادي است كه اطراف شما هستند و همين نگراني هم سبب شد كه آقاي منتظري زمين بخورد.
چه ويژگي هايي در آيت الله مشكيني بود كه سبب شد حضرت امام حكم مسئوليت مهم و خطير گزينش و اعزام قضات را براي ايشان صادر كنند؟
بعد از امام در حوزه علميه قم دو نفر به عنوان مدرسين بزرگ مطرح بودند؛ اول آقاي منتظري بود و بعد هم آقاي مشكيني. پيش از اينكه شوراي عالي قضايي تشكيل شود يعني قانون اساسي تصويب و شورايعالي قضايي تشكيل شود، حضرت امام، امر قضا را به حوزه علميه و جامعه مدرسين واگذار كرد و مسئوليت اصلي اين كار به آقاي مشكيني واگذار شد، چراكه نسبت به طلبهها شناخت داشتند. از جمله خود من هم كه حكم گرفتم، با حكم ايشان بود كه در دادگاه انقلاب آمدم و بعد هم به دادگاه انقلاب ارتش رفتم، يعني در مقطع قبل از وزارت اطلاعات.
از آخرين خاطراتي كه از ايشان داريد، بفرماييد.
تقريبا روز قبل از اينكه به حال اغما در بيايند و نتوانند صحبت كنند، آخرين گفتوگوهاى من با ايشان اتفاق افتاد. در روز يكشنبه 24/4/86 در بيمارستان بقيهالله، براى عيادت خدمت ايشان رسيدم. حالشان تا حدى بهتر بود و مىتوانستند صحبت كنند. میخواستم ببينم كه خودشان متوجه هستند، كه در حال رفتن به عالم بقا هستند يا نه؟ از ايشان سؤال كردم كه: «حاج آقا! دنيا را چگونه میبينيد؟». ايشان متوجه شدند كه من چه مىخواهم بگويم، فرمودند كه:«دنيا را با كمى تفاوت، همان طور مىبينم كه اوايل طلبگى، استادم براى من ترسيم كرد».
بعد فرمودند كه:«مىبينم كه با ارحام و نزديكان خودم خداحافظى مىكنم، اما پيش ارحامِ نزديكتر و دوستانى كه براى من بهتر هستند، پيش آقاى بهشتى، آقاى مطهرى و امام مىروم. من به آقاى بهشتى و آقاى مطهرى خيلى علاقه داشتم و فقط اين فاصله به تعبير من كمى مشكل است.» جالب توجه اين است كه همسر فرزندم سعيد آقا، در عالم رويا در همان شبى كه ايشان به حال اغما رفتند، مادر آيتالله مشكينى را خواب ديده بود. با اينكه مادر ايشان را نديده بود، مشخصاتى كه میگفت، منطبق بود. ايشان ديده بود كه مادر آيتالله مشكينى، خيلى خوشحال است و میخندد. گفته بود كه:«پسرم على مىآيد و من خيلى براى اين فرزندم زحمت كشيدم. زمانى كه او را در شكم داشتم، روزى چهار جزء قرآن می خواندم» و اظهار شادمانى می كند و اين خيلى جالب است، و می تواند از روياهاى صادقه باشد.
بعد، ايشان به آقاى ساجدى ـ كه از ايشان پرستارى می كردند ـ اشاره كردند و گفتند كه:«اينها می خواهند با عزرائيل مبارزه كنند»، يعنى من رفتنى هستم و اينها بيخود تلاش می كنند. بعد به اين مطلب اشاره فرمودند:«من معتقد هستم كه خداوند، روح مؤمن را خودش قبض میكند» و به اين آيات اشاره كردند و فرمودند: «بعضى از آقايان، اين آيات را طولى تفسير مىكنند و من عرضى معنى می كنم». آيه اين است كه می فرمايد: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا». اين آيه اين گونه مىگويد كه خدا جان انسانها را می گيرد، زمانى كه مرگشان فرا می رسد. در آيهاى ديگر می فرمايد: «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا» يعنى فرشتگان الهى روح را قبض مىكنند. در آيهاى ديگر مىفرمايد:«قُلْ يَتَوَفَّـلـكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ»، يعنى ملكالموت (عزرائيل) جان ما را مىگيرد. معمولاً اين طور معنى مىكنند كه قبض روح فرشتگان و قبض روح ملك الموت كه همان قبض روح خداوند است، در طول هم هستند. ايشان مىفرمودند كه:«من اين آيات را در عرضِ هم معنى مىكنم؛ به اين معنى كه يك عده را ملكالموت قبض روح مىكند، يك عده را فرشتگان الهى قبض روح مىكنند و يك عده را خودِ خدا قبض روح میكند». بعد اضافه كردند كه:«من معتقد هستم عالم عامل و علماى عدول و مؤمنين عدول را خداوند خودش قبض روح می كند». من از محتواى فرمايش ايشان استفاده كردم كه يعنى من را خود خدا قبض روح می كند و داشتند مقدمات رفتن خودشان را به اين شكل بيان می كردند.
بعد هم به آن تشريفاتى كه در حديث معراج آمده است اشاره كردند.
ظاهراً براي سال آينده برنامه مفصلي به منظور تجليل از مقام علمي، مبارزاتي و اخلاقي آيتالله مشكيني داريد؟
بله، همايش بزرگداشتي براي آيت الله مشكيني احتمالا براي نيمه رجب سال آينده برگزار ميشود كه براي آن همايش كار سنگيني در حال انجام است. يك بخش از كار، تنظيم مجموعه آثار ايشان است، چند اثر هم سفارش داديم كه يكي تاريخ شفاهي زندگي و مبارزات آيت الله مشكيني است، ديگري آيت الله مشكيني در جامعه مدرسين است كه نامهها، سخنرانيها، بيانيههاي آن مرحوم در جامعه مدرسين است.
كتابهاي «آيت الله مشكيني در مجلس خبرگان»، «آيت الله مشكيني به روايت اسناد ساواك» و «آيت الله مشكيني از نگاه ديگران» هم اكنون چاپ شده است. مجموعه مقالات هم هست كه هم اكنون فراخوان كرديم و در زمان بزرگداشت كار خواهد شد. همچنين نوارهاي سخنراني ايشان در درسهاي اخلاق و نماز جمعه در حال پيادهسازي و تنظيم است.
:: بازدید از این مطلب : 555
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0