وای مادرم...
خوب خودش رو شست،تمام زخم ها رو،گفت:شماها شاهد باشید من بدنم رو پاكیزه كردم،شب به هیچ وجه نمیگذارید علی لباس من رو در بیاره،برای اینكه علی میمیره
وای مادرم...
اسماء میگه بدنش رو شست،بعد فرمود:فضه دست به هیچ كاری نمیزنی،گفتم چشم خانم،خیلی خوشحال شدم،دیدم خیلی حالش خوب شده،خدا رو شكر كردم،دعای علی گرفته،حالش مساعد شده،فرمود:خودم خونه رو جارو میكنم،بچه هام رو یك یك بیار ،زینبین رو آوردم،شروع كرد سر و بدن اینهارو شستن،حسنین رو آوردم،دیدم با همون دست لاغرش داره بدن رو میشوره"نمیدونم لرزش بدن دیدی یانه"فضه میگه گریه نمی كردن،یه ماه بود مادرمون كاری نمیتونست انجام بده،یك یك بدن بچه هاش رو شست،سر بچه هاش رو شانه زد،به فضه گفت:چون چند روز من نیستم،تا حالشون تغییر كنه،تنور رو روشن كن،دیدم آروم آروم اومد كنار تنور آتش گرفته،نان با همون دست شكسته اش طبخ نمود،نان هارو كنار گذاشت،كار خونه تموم شد،گفت:زینبینم رو ببرید خونه ی دختر عموم،دخترارو بردند،پسرهارو گفت برید سمت باباتون،مادر می خواد راحت جون بده،بچه ها بیرون رفتند،ام سلمه میگه:فرمود: بستر من رو وسط حجره ی اتاق بنداز،بسترش رو انداختند"امشب تو خونه رفتی،چند لحظه این دست راستت رو بذار زیر صورتت،یه مقدار كه خوابیدی،دیگه هرجور بلدی بخواب،اون لحظه رو نیت كن ،آخه"ام سلمه میگه:دستش رو زیر صورتش گذاشت،معلومه این صورت درد میكنه،دیدن سرش رو گذاشت رو این دستش،دیگه صداش نمیآد،وای مادر وای مادر،ام سلمه یا اسماء میگه من هرچی صدا زدم حبیبه ی خدا،قرة عین الرسول،فاطمه جان،اومدم روپوش رو زدم كنار،دیدم كار تمومه،اسماء میگه من اومدم سمت مسجد،یه وقت دیدم حسنین دارن میان،هردوتاشون امامند،وجودشون از غیب خبر میده،دیدم هراسانند،تا سلام كردم جواب سریع دادند،فرموند:اَینَ اُمی؟مادرم كجاست؟ گفتم مادرتون؟استراحت میكنه،گفت:نه اسماء بخدا تا حالا ندیدم مادرمون این موقع شب بخوابه،گفتنم:براتون غذا تهیه كرده،حسن جان،امام مجتبی فرمود: اسماءتو این مدت كه تو این خونه هستی،تا حالا كی دیدی ما بی مادر غذا بخوریم،عرض كردم آقازاده ها یه خواهشی ازتون دارم،برید باباتون رو تو مسجد خبر كنید،تو یه مقتل دیگه میگه:فضه اومد در مسجد،امیر المؤمنین،سلمان،دیگران، نشسته اند،سلمان میگه دم در مسجد شلوغ شد،دیدم صدای گریه میآد،بلند شدم ایستادم ببینم چه خبره،دیدم فضه داره داد میزنه،حسنین اومدند،آقا متوجه شد بلند شد،اومد جلو،پرسید چه خبره؟عرض كردند :آقاجان اگه میخواهید فاطمه رو زنده ببینید،نگفتند:از دنیا رفته كه،زود بیا،تا این جمله رو شنید،یه نگاهی به حسنین كرد،روایت داره، از پشت افتاد، دیدن هی داره صدا میزنه وَمَن العزا،كیه من و آروم كنه تو این غصه،از مسجد تا خانه راهی نبوده،چندین بار عبا پیچیده شد دور پاهاش،
ردایش دور پا پیچیده میشد
جهانش پیش دیده تیره میشد
رسید و دید شهبار خسته
زجا برخیر ای پهلو شكسته
فرمود:من علی ام،پاشو،پاشو من علی ام،بدن رجعت كرد،صدای فاطمه با علی خوشه،صدای علی ام با زهرا خوشه،جون داده،دوباره برگشت،سه مرتبه تو عالم جون داد زهرا،اینجا یه بار بود،یه بارم بچه ها اومدند دیدند دست های مادر از تو كفن بیرون اومد،لیة القدر سه شبه،سوره كوثر چند آیه است؟ امشب اُمدید،امام باقر می فرمایند:مادرما صد جا میاد كمكتون میكنه،الله اكبر،چشماشو باز كرد،شروع كرد گریه كردن،فرمود از بابام شنیدم،بالا سر محتضر هركی قرآن بخونه،جون دادن برا محتضر آسون میشه،علی جان برام قرآن بخون،همچین كه شروع كرد قرآن خوندن،یه وقت دید آروم آروم این پلك های چشم،رو هم افتاد،آی زهرا.........
:: بازدید از این مطلب : 1266
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0