بیش از چهارده قرن پیش، در سرزمین تفتیده و خشک و محرومی که قرنها ابر الهام و آگاهی از آسمان آن عبور نکرده و باران نبوت و کتاب بر سرزمین مردهاش نباریده بود، ...
ناگهان در نیمه شب بیست و هفتم رجب صاعقهای بس سهمگین از برق بیداری و بصیرت بر قله کوهی، که غار «حِراء» در آن قرار داشت ، اصابت کرد و رعد رسای هدایت پردههای گوش دل و حجاب حواس مردی را که در آستانه غار غرق دریای تفکر در آفرینش جهان و مبدأ و مقصد و مقصود آن بود پاره کرد و تارهای وجودش را با طنین خود سخت به ارتعاش آورد.
راز و نیاز با محبوب
این مرد، از نوجوانی تا به امروز که به کمال 40 سالگی خود رسیده بود، به سنت جدّش ابراهیم خلیل و پیروان پاک او که «حنیف» نامیده میشدند، سالی یکبار را به خلوت گزینی و راز و نیاز با محبوب میپرداخت. او ماه رمضان را برای اعتکاف خود انتخاب کرده بود و با ترک شهر و دیار در این مدت به مناجات با یار پناه میبرد.
به بیان عموزادة عزیزش علی(ع)؛ «هر سال در جوار حراء پناه میگزید و من میدیدم او را و کسی غیر از من او را نمیدید.»
گویا آب و آذوقه هفته را، که سفره نانی از آرد هسته خرما بود، علی برای او تجدید میکرد و اگر بارانی میبارید، آب جمع شده در گودال سنگهای آذرین را ذخیره میکرد. تصور سپری کردن یکماه تمام در تنهایی و سکوت برای کسانی که تجربه حتی یک ساعت سیر اندیشه ورای مسائل مادی را نداشتهاند، البته بس دشوار است، اما این مرد، گویی در راز و نیاز با «رب» و در جاذبه یارِ «ذوالجلال و الاکرام»، «زمان» را احساس نمیکرد.
سالهای گذشته، او این اعتکاف را به راحتی سپری کرده بود، اما این بار که به اوج کمال عمر خود، یعنی چهل سالگی رسیده بود، صاعقه سعادت و رعد و برق بیداری و بینایی چنین بنیادش را به لرزه افکنده بود.
میقات موسی(ع) با پروردگار در کوه سینا چهل شب بود. بنیاسرائیل نیز برای پاک شدن از پلیدیهای شرک چهل سال در صحرای سینا سرگردان شدند تا عزت بی آموزند .عدد چهل در ادبیات دینی و ملی ما معنای ویژهای دارد که ملازم رسیدن به رشد و کمال است.
اقراء....
و اینک محمد(ص) در آستانه چهل سالگی در پرتو صاعقهای که بر قلبش اصابت کرده بود ، بر دنیای تازهای چشم میگشود و گوش دلش آهنگ دلنوازی را استماع میکرد؛ احساس کرد کسی او را به خواندن فرا میخواند ؛... اِقْرَءْ (بخوان)
سکوت میکند . نمیداند چه چیز را باید بخواند! نه او خواندن میداند ، و نه خالقش خطی برای خواندن به او نمایانده است! پس چگونه و چه چیز را باید بخواند؟
محمد حیران و سرگردان است. بار دیگر تکرار میشود : اِقْرَء (بخوان) و باز هم محمد در اندیشه آن که چه چیز را بخواند!
سرانجام طنین وحی تردید و تحیر او را چنین برطرف میسازد:
اِقْرَء باسْمِ ربِّکَ الذی خلق (بخوان به نام پروردگارت که آفرید)
آیا با توسل به اسم «رب» باید متنی را میخواند، یا آنچه باید خوانده میشد، همان «اسم رب» بود؟
ما امروز از واژه «اسم»، لفظ را میفهمیم و اسماء را علائم و الفاظی قراردادی و دل بهخواه میشناسیم. اما، او که عربی زبان مادریاش بود، میدانست که اسماء همان صفات و حقیقت واقعی و طبیعت هر چیزی است. پس میباید«اسم رب»، یعنی آثار اسم ربوبیت را میخواند.
مشرکین معاصر پیامبر، به «الله» اعتقاد داشتند. اما «ربوبیت» را منکر بودند. آنها الله را «ربالارباب» میدانستند که اداره عالم انسانها را به فرشتگان و نمایندگان آنها، یعنی بتها و متولیان بتکده و اربابهای دنیایی، سپرده و خود به عالم ملکوت پرداخته است. اینک او باید با نام رب و نقش ربوبیت در عالم انسانها آشنا شود و اسم رب را نه به لفظ ، که با آثارش در هستی بخواند.
«اسم رب» یعنی سیادت و سازماندهی او همه عالم را زیر چتر خود گرفته است.
پیامبر کدامین جلوه ربوبیت را باید میخواند؟
إقْرَء باسم ربک الذی خلق، آفرینش را بخوان، هستی را با همه ابعادش، از ذرّه تا کهکشان، از دره یا دریا، از اوج آسمان تا اعماق زمین بخوان.
آفرینش در آسمانها و زمین خلاصه نمیشود، کمال آن را که به سرپنجه مبارک «احسن الخالقین» به شکل انسانی برومند از خون بستهای پدید آمدهاست بخوان. إقرَء باسم ربک الذی خلق، خلق الإنسان من علق
إقرء و ربک الأکرم (بخوان که پروردگارت کریمترین است.)
الفبای توحید بر زبان دل
محمد(ص) در آموزش الفبای توحید با زبان اهل دل، تا این لحظه نام «رب» یعنی آثار تدبیر و تقدیر و سازماندهی او را در آفرینش جهان هستی و نوع انسان از نطفهای ناچیز خوانده است. در این مرحله باید علاوه بر خلقت، کرامتِ «رب» را نیز بخواند و بفهمد.
چگونه و از کدامین نشانه و اثر میتوان «کرامت رب» و کریمانه بودن نظام مدیریت او را شناخت؟
إقرء و ربک الأکرم الذی علّم بالقلم علّم الإنسان ما لا یعلم. (رب و رئیس و روزی رسان تو کریم است. چرا که کاربرد قلم را کرامت کرد و به انسان از این طریق آنچه را نمیدانست آموخت.)
شگفتا در جامعه مطلقاً جاهل و بیسوادی که نام خود را هم نمینوشتند، و به پیامبر امّی و درس نخوانده و خط ننوشتهای که در تمامی عمرش هرگز استادی نداشتهاست، سخن از قلم و تعلیم دانش گفته میشود، همان قلمی که بعدها به مرکب و متن نوشته شدهاش نیز سوگند عظمت خورده میشود:« نون و القلم و ما یسطرون.»
به این ترتیب در نخستین میقات وحی، - نام «رب» یعنی آثار و علائم ادارهکنندگی کسی را که یک ماه در غار حراء با او خلوت کرده بود،- در آفرینش جهان هستی و نوع انسان خواند و هم آثار کرامت او را که قلم را نردبان کمال انسان ساخته است.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسألهآمــوز صد مدرس شد
کسانی که خواندن و سواددار شدن را تنها از طریق آموزش زبانهای متعارف میشناسند، همچنان بر این باورند که گویا در آن شب قدر خداوند نوشتهای را نشان داده و از او به دفعات خواسته است آن را بخواند و او تکرار میکرده، خواندن نمیداند: «ما أنا بقاری» و سرانجام معجزهای واقع شده و او آن متن را خوانده است!
آنها که خواندن را در خط نوشتهها خلاصه دیدهاند، چرا نشانهای از آن متن سراغ نمیدهند و چرا هیچ روایتی از آن گزارش نشدهاست؟
اگر پیامبر خوانای خطوط ظاهری شده بود، چگونه مادامالعمر بیسواد باقی ماند تا جایی که در اصلاح متن صلحنامه «حدیبیه» نام خود را هم نتوانست بخواند؟
تحقق وعده الهی
خداوند در قرآن وعده کرده بود «ما به زودی تو را خوانا میکنیم تا فراموش نکنی» (سنقرئک فلا تنسی - اعلى/6) اما هیچکس گواهی نداده است هرگز پیامبر نوشتهای را خوانده باشد. پس وعده الهی چگونه تحقق یافت و او خوانای چه حقایقی شد؟
از تقابل کلمات قرائت و نسیان در آیه فوق میفهمیم که مفهوم قرائت مخالف «نسیان» است و اگر معنای نسیان فراموشی است ، قرائت، به یاد سپردن و آگاه و بیدار ماندن محسوب میشود.
آیات سوره نجم که در سالیانی بعد نازل شد، به وضوح نشان داد که محمد در آن شب نورانی چه چیز را و چگونه خوانده است.
«دل او آنچه دید، خطا ندید - صداقت و واقعیت داشت -، آیا با او درباره آنچه میبیند جدال میکنید؟ بار دیگر هم آن را دید ... چشم دل پیامبر منحرف نشد و از حد طبیعی تجاوز نکرد. به یقین برخی از نشانههای بزرگ پروردگارش را دید.
به این ترتیب میفهمیم، قرائت اسم رب (إقرء باسم ربک الذی خلق) که در غار حراء بر پیامبر فرمان داده شد، «رؤیت» آثار ربوبیت در صفحه هستی است، آنهم با چشم دل و بصیرتی که محفوظ از لغزش و طغیان است.
اینک محمد(ص) که خروش وحی گوش خِرَدش را با طنین خود به لرزه در آورده و چشم بصیرتش در تابش صاعقه سوزان سروش الهی خیره مانده است ، وحشتزده و هراسناک از عظمت واقعه، همچون غزالی که از شرزه شیری میگریزد، به سرعت سرازیری کوه حِراء را به شتاب طی میکند و به خانه و خدیجهاش پناه میبرد!
محمد، تو را چه شدهاست؟ چرا بر خود میلرزی؟ از چه میهراسی؟ آیا کسی قصد جان تو کرده است؟
و محمد در حالی که زبانش بند آمده و به سختی تکلم میکرد، ماجرا را با محرم خود مطرح میسازد و نگرانیاش را با او در میان میگذارد.
لحظات تاریخی
آخر او در زندگی آرامش چنین عوالمی نداشته و چیزی از ماجرای وحی و الهام به پیامبرانِ پیشین نشنیده و نخوانده بود.
خداوند در کتابش تصریح کرده است: «و بدین گونه قرآن را به فرمان خویش بر تو وحی کردیم؛ - قبل از آن - تو آگاهی نداشتی که کتاب و ایمان چیست، ولی ما آن را نوری ساختیم که هر یک از بندگان خویش را که بخواهیم، بدان هدایت کنیم؛ و مسلما تو به راهی راست هدایت میکنی»)
قرآن، پیامبر اسلام را «امّی» یعنی تعلیم نگرفته و درس نخوانده معرفی کرده است.
خدیجه او را دلداری میدهد که خدای مهربان هرگز بندگان شایسته خود را گرفتار نمیکند.
محمد(ص) که سخت بر خود میلرزید، از خدیجه میخواهد پتویی بر او بپیچد تا لختی بیاساید و اعصابش آرام گیرد.
لحظات به سنگینی تاریخ میگذشت و خدیجه هراسناک از حادثهای که برای همسرش رخ داده، با هرچه داشت روی او را میپوشاند که ناگهان سروش دیگری طپش قلب پیامبر را تشدید کرد:
«ای جامه بر خود پوشیده ، برخیز و (مردم را) هشدار ده، پروردگارت را به بزرگی یاد کن، جامه خویش پاکیزهدار، از پلیدی دوری کن، خدمت خویش بزرگ مشمار و برای (انجام رسالت) پروردگارت شکیبا باش (آیات اولیه سوره مدثر)»
آنچه در غار حراء بر قلب پاک پیامبر تابیده بود، نه خواب و خیال و جادو و جنزدگی بود، و نه از جنس شیفتگی و شهود مدعیان کشف و کرامات به شمار میرفت.
اجرای برنامه شش مادهای
همچنانکه خداوند جهان را در شش مرحله آفرید، محمد نیز باید برنامه شش مادهای مهمی را پیاده میکرد:
مرد و مردانه برخیزد و مردم جاهلی را که بت میپرستیدند، دختران خود را در خاک میکردند و کارشان قتل و غارت بود، به عواقب کارشان هشدار دهد (یا ایها المدثّر قم فانذر).
او باید «رب» خویش، یعنی صاحب اختیار و سرور و آقایش، نه اربابهای زر و زور و تزویر را بزرگ بدارد (و ربک فکبر).
محمد باید دامان خویش از آلودگیهای زمانه پاک دارد تا هیچ پوششی از پلیدی بر جامه تن و جان او نماند (و ثیابک فطهّر).
او باید از هر کجی و ناراستی اجتناب کرده و تبری جوید (والرّجز فاهجر).
محمد نباید خدمات و احسان خود به دیگران را بزرگ شمرده بر آنها منتی نهد.
او باید در ابلاغ رسالت ربوبی صبر و شکیبایی نماید و مقاومت ورزد.
رسالت عمومی
اینها توصیههای شخصی برای خودسازی پیامبر بود ، امّا توصیههای اجتماعی یا رسالت عمومی او را خداوندی که خود را با چهار صفت: ملک، قدّوس، عزیز و حکیم معرفی کردهاست، در چهار ماده و چهار مرحله به شرح ذیل (بر حسب آنچه در سوره جمعه آمده است) بیان کرده است:« او کسی است که در میان امیین (مردم بیخبر و بیفرهنگ) رسولی از میان خودشان برانگیخت تا:
نشانههای او (خداوند) را بر آنان تلاوت نماید (معرفی مَلِک، خداشناسی توحیدی)
آنها را تزکیه نماید (معرفی قدّوس برای ایجاد قداست و پاکی و تزکیه نفس)
کتاب (نظامات و مقررات) تعلیمشان دهد (معرفی عزیزی که قانونگزار عزتمند است)
و حکمت (علم رفتار و مناسبات مردمی) به آنان بیاموزد (معرفی حکیمی که رفتارش فرزانه است)
و این چنین رسالت رهایی بخش پیامبر آغاز گردید».
منبع:قدس
:: بازدید از این مطلب : 1361
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0