می رفت علی و می كشید از دل آه
از همسر خویش بر نمی داشت نگاه
چه همسری
دیدن كه زیر لب علی می گوید
لاحول ولا قوة الا بالله
چهل تا از این نامردها از یك طرف بكشن،بی بی یه تنه با همون دستش،از یه طرف،اونها كشیدند وبی بی كشید،بعد قصه ی قنفذ پیش اُمد،بعد بی بی بیهوش شد،بردند آقارو،از جا بلند شد فرمود:فضه علی مو كجا بردند،بی بی جان علی رو بردند مسجد،از اینجاشو برات بگم:
موج كوثر چون به مسجد سرنهاد
لرزه بر دنیا و ما فیها فتاد
چادرشو سرش كرد،مگه من می ذارم علی مو ببرند،وارد مسجد شد بی بی ،چه صحنه ای بود اون صحنه.
گفت:در طغیان عشقم كوثرم
تیغ داران پیش مرگ حیدرم
می دهم جان،جان او را می خرم
هرچه پیش آید علی را می برم
مادر دلاورم،مادر پهلوونم،مادر رشیدم،مادر شجاعم،مادرمن،بانوی من
می دهم جان،جان او را می خرم
هرچه پیش آید علی را می برم
بكش كنار شمشیرتو از سر علی ه من،من اینجام
بیم دارید از من و از آه من
سیل عشقم كیست سدّ راه من
دست خالی گر نشد حل مشكلم
ذوالفقاری سازم از آه دلم
الان گیسوانم و پریشون می كنم،الان نفرینتون می كنم،علی ه من و رها كنید،سلمان می گه،دیدم،پایه های مسجد به لرزه اُفتاد،دیوارهای مسجد از جا كنده شد،چونان كه یك انسان به راحتی از زیر دیوار می تونست عبور كنه،مسجد بین زمین و آسمان،الانه كه عالم كن فیكون بشه،
دید ساقی كوثرش را در خروش
رحمت رحمانیش آمد به جوش
خیلی برا علی سخت بود،یه نگاه به زهرا كرد جیگرش آتیش گرفت،
می دهم جان،جان او را می خرم
هرچه پیش آید علی را می برم
آسمانه دیده را پر ابر كرد
گفت سلمان
به زهرا بگو باز باید صبر كرد
گفت سلمان
این پریشان گیسوان سوخته
آتشی در آسمان افروخته
تا نگشته آسمانها زیر و رو
با زبان مرتضی با او بگو
ای عروس آسمانیه خدا
ترجمان مهربانیه خدا
ماه پیشانی جبین پر چین مكن
فاطمه جان علی نفرین مكن
فاطمه رو آرام كرد امیرالمؤمنین علیه السلام،زهرا جان غصه نخور،اینها كاری ازشون بر نمی آد،بابات همه رو به من خبر داده،زهرا جان غصه نخور الان باهم می ریم خونه،من كنارتو هستم
:: بازدید از این مطلب : 742
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1